دستان کوچکش زخمی و خونین شده از سنگ های پی در پی ای ک در آغوش گرفته اند
آرامش چند ثانیه ای شهر او ترسناک تر از انفجارهای بی امانش است
سالیان است که سخن نرم این شهر تفنگ است و انفجار
کودکان به جای خواب آرام شبانه،بدون صدای لالایی با صدای تفنگ به خوابی عمیق فرو میروند؛
خوابی که ناخواسته آن ها را در آغوش می کشد و همراه همیشگی آن ها می شود
آرزوی شب هایش آرامشی ست برای کودکانی که در خاک خفته اند؛
کودکانی که تمام کودکی شان در جنگ و ظلمت خاتمه یافت.
نمی داند خواب است یا در بیداری خوابی عمیق می بیند که
هنوز هم چشمانش گریان است.
نمی داند فقط شهر اوست که کودکانش اینگونه دست هایشان خانه ی سنگ هایی شده که روانه می رود به سوی پیروزی یا ...
پیروزی که سالیان است مردمانش انتظار آن را می کشند
انتظاری که با بستن چشم هایشان در خاک و خون پایان می یابد
او،باید به راه مردمان شهری برود که تاریکی و سیاهی سالیان است آن را احاطه کرده است و
روشنایی تنها در دل مردمانش صدای پیروزی را به
گوش جهانیان می رساند
او باید به راه مردمانی برود که عشق شان،زندگی شان و همه ی دنیایشان در وطنشان خلاصه شده است ...
و با دستان خونین و چشمانی گریان،منتظر دستانپاکی است که بخاطرپیروزی شان بالا رود ...
متن از: ش.شاهمرادی
روز 9 مهر روز همبستگی با کودکان غزه
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در شنبه 8 مهر 1392برچسب:
غزه,
کودک,
فلسطین,ساعت
توسط دختر آفتاب
| |